بود غزّالی جوانی کامیاب
در همه علمی به سانِ آفتاب
روز تا شب، خامه و کاغذ به دست
بر سرِ تعلیمِ استادان نشست
آن کتب را بار کرده بر خران
سویِ ارضِ طوس شد، با کاروان
از قضا، بُد کارواندزدی عنید
رو به اهلِ کاروان خنجر کشید
هرچه بود از سیم و مروارید و زر
وز لباس و جامه و گنج و گهر
هرچه بُد دینار و درهم یا پشیز
جمله را بُردند و آن تعلیق نیز
رفت غزّالی پریشان پیشِ دزد
گفت رحمت کن! خدا بخشاد مُزد
زر ببر، دینار بر، گوهر ببر
لیک این تعلیقها از هم مَدَر
این رسائل حاصلِ رنجِ من است
به یقین دانش بهین گنجِ من است
ثروت من دانش است، ای محتشم
گر تو این دانش بَری، بیدانشم
چون که رهزن گفتِ غزّالی شنید
خندهای زد گفت ای صاحبکلید
رفته در جرجان و علم آموختی
یا که کوهی از کتاب اندوختی؟
آن چنان دانش که بتوانم ربود
کی تو را بخشد به وقتِ غرقه سود؟
دانشِ تو، ای جوان، بارِ خر است
اینچنین علم از جهالت بدتر است
علمِ تو علمِ سواد است و کتاب
میشَوَد محروقِ آتش، غرقِ آب
علمِ تو را باد با خود میبَرَد
علمِ تو را دُزد از هم میدَرَد
علمِ حق را در دلت انبار کن
بر همان علمی که داری کار کن
علم را در بندِ جان کُن همچو دُر
علمِ مکتوب علمِ آزاد است و حُر...
Ghazzali was an ambitious young man; a student who shone like a splendid sun, immersed in academia
Day and night, he absorbed the teachings of his lecturers, diligently reproducing their knowledge into notes
After months of discipline, once his studies in Gorgan were complete,, Ghazzali set out to return to his homeland Tus, loading his donkey with his books and summaries
On the way back, a group of highwaymen attacked the caravan with swords drawn.
With force they seized the goods and treasures carried by the people aboard;
men were stripped of their clothes, robbed of silver and gold, - they even took Ghazzali’s notes;....
در همه علمی به سانِ آفتاب
روز تا شب، خامه و کاغذ به دست
بر سرِ تعلیمِ استادان نشست
آن کتب را بار کرده بر خران
سویِ ارضِ طوس شد، با کاروان
از قضا، بُد کارواندزدی عنید
رو به اهلِ کاروان خنجر کشید
هرچه بود از سیم و مروارید و زر
وز لباس و جامه و گنج و گهر
هرچه بُد دینار و درهم یا پشیز
جمله را بُردند و آن تعلیق نیز
رفت غزّالی پریشان پیشِ دزد
گفت رحمت کن! خدا بخشاد مُزد
زر ببر، دینار بر، گوهر ببر
لیک این تعلیقها از هم مَدَر
این رسائل حاصلِ رنجِ من است
به یقین دانش بهین گنجِ من است
ثروت من دانش است، ای محتشم
گر تو این دانش بَری، بیدانشم
چون که رهزن گفتِ غزّالی شنید
خندهای زد گفت ای صاحبکلید
رفته در جرجان و علم آموختی
یا که کوهی از کتاب اندوختی؟
آن چنان دانش که بتوانم ربود
کی تو را بخشد به وقتِ غرقه سود؟
دانشِ تو، ای جوان، بارِ خر است
اینچنین علم از جهالت بدتر است
علمِ تو علمِ سواد است و کتاب
میشَوَد محروقِ آتش، غرقِ آب
علمِ تو را باد با خود میبَرَد
علمِ تو را دُزد از هم میدَرَد
علمِ حق را در دلت انبار کن
بر همان علمی که داری کار کن
علم را در بندِ جان کُن همچو دُر
علمِ مکتوب علمِ آزاد است و حُر...
Ghazzali was an ambitious young man; a student who shone like a splendid sun, immersed in academia
Day and night, he absorbed the teachings of his lecturers, diligently reproducing their knowledge into notes
After months of discipline, once his studies in Gorgan were complete,, Ghazzali set out to return to his homeland Tus, loading his donkey with his books and summaries
On the way back, a group of highwaymen attacked the caravan with swords drawn.
With force they seized the goods and treasures carried by the people aboard;
men were stripped of their clothes, robbed of silver and gold, - they even took Ghazzali’s notes;....
- Category
- Highway Men
Commenting disabled.